در ادامه پست قبل!

ساخت وبلاگ

چهار سال پیش، یک روز به خدا گفتم: "مرسی که فلان نعمت را به من دادی. نمی دانم قبل از حضورش چه طور زندگی می کردم." خدا نه گذاشت نه برداشت آن نعمت دوست داشتنی را به شکل بدی از من گرفت و کاینات همین طور بر و بر نگاهم کردند!


چند وقت پیش، به خدا گفتم: "کاش فلان چیز را از من گرفته بودی، فلان مشکل را داشتم، فلان شکایت را، فلان گله را... اما حضور آن نعمت را از من نگرفته بودی." و خدا که کلا اهل گذاشتن و برداشتن نیست، فلان چیز را از من گرفت، فلان مشکل را داد، فلان شکایت را، فلا گله را... اما آن نعمت فقید را برنگرداند! کائنات کمی شرمنده شدند اما باز هم بر و بر نگاهم کردند


من؟ در دلم دارم غصه می خورم؛ ولی راضی ام! چون به او اعتماد دارم؛ هر چه قدر هم که اهل گذاشتن و برداشتن نباشد!


خدا؟ منتظر است! روی تک تک نقطه ضعفهایم، حساسیتهایم، دلبستگیهایم، دست گذاشته و برنداشته  (این یک جا را اهل گذاشتن است و برنداشتن!) و چشم دوخته است به واکنشهای من و نمی دانم چه در نظر دارد.


کائنات؟ بازیشان گرفته است. هی اتفاقهای عجیب و غریب سر راهم می گذارند. هی مرا با جنبه های جدیدتر و لایه های پنهان تر وجودم آشنا می کنند. هی می خواهند به من بگویند: "اینجایش را دیگر نخوانده بودی." تا ثابت کنند قوی تر و بزرگتر از آن هستند که جذب قدرت ذهن من شوند!


و با این همه، من به همه این اتفاقهای پنهانی حس خوبی دارم! شاید در انتهای این سنگلاخ سنگین، لحظه ای شگرف در انتظارم باشد که شکفتن، شعر شدن و شوریدگی در خود دارد... شاید...


هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 238 تاريخ : دوشنبه 10 دی 1397 ساعت: 3:27