پایان باز...

ساخت وبلاگ

سلام.

از دوستانی که بابت پست قبل ناراحت شدند، به خصوص اون‌هایی که کامنت هم گذاشتند عذرخواهی می‌کنم. حق با شماست. اون طوری خداحافظی کردن، قشنگ نیست.

تصمیم گرفتم بیام چند تا مورد رو بهتون بگم بعد برم.

اولا من تو این یک سال و هفت ماه و چند روزی که آرمین رو از دست داده‌م، به شکل بدی، زودرنج و حساس شده‌م. خیلی وقت‌ها، چیزهایی بهم برمی‌خوره که قبلا مایه‌ی خنده‌م بوده. مثل کامنت‌های توهین آمیز پست چالش. 

یادمه قبلا یه جاهایی دوستام می‌گفتن چرا فلان کامنت رو تایید کردی و ما بهمون برخورد. بهشون می‌گفتم من که کلی خندیدم و اصلا برام مهم نیست و حتی حس نمی‌کنم مخاطبش من باشم.

خب متاسفانه الان این ویژگی رو تا حد زیادی از دست دادم. به هر حال کسی که داغ دیده و دلش یه جور ناجور شکسته، زودرنج می‌شه. نه این که بخوام توجیه کنم. فقط می‌خوام بگم خودم از این ویژگیم آگاهم و دارم روش کار می‌کنم تا ان‌شالله برطرفش کنم. ولی خداییش کار خیلی سختیه.

نکته دوم این که علی‌رغم مثال‌های خفنی که برای پست چالش نوشته بودم، واقعا منظورم این نبود که حتما باید یه چیز عجیب و غریب و یا منشوری باشه که بنویسید. 

من تو ذهنم خیلی ساده‌تر از این چیزها بود. اون موارد رو فقط برای تهییج افکار عمومی! و جذاب‌تر کردن چالش نوشتم و هم این که یخ دوستان آب بشه و بتونن راحت‌تر بنویسن. ضمن این که تقریبا همه اون موارد رو از وبلاگی‌ها شنیده بودم که برای خودشون یا کس دیگه اتفاق افتاده.

خودم هم قصد داشتم در مورد این بنویسم که یه نفر تو بلاگستان هست که من تنها دوستشم که جایی غیر از وبلاگ هم باهام در ارتباطه و به خاطر قولی که بهش داده‌م هویتش رو فاش نمی‌کنم. ولی خیلی دوست خوبیه و خوشحالم که فراتر از وبلاگ باهاش در ارتباطم (برای اونایی که ذهنشون عادت داره هر چیزی رو به فسق و فجور ربط بدن و حکم صادر کنند بگم که ایشون خانوم هستن هنوزم اینجا برام نفس گیره!...

ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 200 تاريخ : سه شنبه 10 خرداد 1401 ساعت: 22:37