جدیدترین تراوشات ذهنی من

ساخت وبلاگ

۱. گاهی دلم می خواهد از آن دخترهای سلیطه ی پاچه ورمالیده ای (!) بودم که همین که کسی نگاه چپ به آنها می کند فاق شلوارش را به سرش می کشند. اما متاسفانه در واقعیت این طور اتفاق می افتد که اولش اصلا متوجه چپ بودن نگاه حضرات نمی شوم و وقتی هم متوجه شدم، مثل آدمهای منطقی متمدن رفتار می کنم و این گاهی اصلا خوب نیست! تنها نکته مثبت این است که چون همیشه در روابطم قائل به حدودی هستم، ناخودآگاه توطئه نگاه چپ رادر نطفه خفه می کنم و جان سالم به در می برم!

۲. یک از تکنیکهای خوددرمانی ام برای وقتهایی که حالم خوب نیست، این است که عکس نوزادی یا خردسالی کسانی را که عاشقشان هستم را می گذارم تصویر زمینه گوشی، تبلت، کامپیوتر و لپ تابم و خوب می شوم!

۳. یکی از مهمترین گامهای خوداصلاحی که تا به حال برداشته ام این است که خودم را مسوول احساسات خودم می دانم نه دیگران را. در نتیجه منتظر نمی مانم کسی به خاطر حال بد من عذاب وجدان بگیرد و فکر نمی کنم هر کس مرا به هم ریخته موظف است جبران کند! در هر شرایطی این منم که مسوول بد شدن و خوب کردن حال خودم هستم نه دیگران! با این پذیرش، هم خودم منطقی تر رفتار می کنم هم دیگران مهربان تر شده اند! البته هنوز هم جای کار دارم!

۴. گاهی وقتی در یک جلسه مهم دارم مثل وروره جادو حرف می زنم و تز می دهم و ... یواشکی یادم می افتد که این همان منم که یک زمانی حتی برای گفتن اسم و فامیلم در یک جمع معمولی هول می کردم و صدایم می لرزید و... چه قدر خوب است که آدمها می توانند خودشان را عوض کنند.به نظرم این یکی از بهترین قابلیتهایی است که خدا در ما آدمها فعال کرده است! خودمانیم همه اش که نباید به خاطر آپشن های الهی غر زد!

۵. برایم جالب است که این را بدانم. لطفا خودتان بیایید به سوالم جواب بدهید: چرا شما مردها این قدر برایتان مهم است که خانمها را بخندانید؟ از مادر و همسر و خواهرتان گرفته تا همکار و همکلاس و کارمند و دانشجویتان و حتی کسانی که هیچ صنمی  با هم ندارید! و گویا این موضوع زیاد هم ربطی به سایر ویژگیهایتان ندارد و دغدغه مشترک همه تان است! نیست؟ ^_^

۶. دست کم اگر از همان لحظه اول نبودی، چیزی نبود جز حسرت خیالی داشتنت. گاهی یادم می افتاد که کسی به اسم تو را ندارم و هی خیال می بافتم که اگر بودی چه می کردی و چه می کردم. اما حالا که هستی، جای خالی ات، حتی وقتی مقابل چشمانم باشی، آتشم می زند. تو تلخ ترین اتفاق شیرین زندگی ام هستی. چرا این همه تلخی را تمام نمی کنی؟

+ مطمئن باشید مخاطب این بند کسی که فکر می کنید نیست!

+ داغت رو دلم موند تو رو ازم گرفتن تو رو دیگه ندارم....

۷. راستش را بخواهید من قبول دارم که اکثر ما زنها در خیلی مواقع کمتر از مردها عاقلیم و بیشتر احساساتی عمل می کنیم. مثالهای زیادی هست. یکی اش همین من و میم؛ در حالت کلی، همه مرا خیلی عاقل تر از میم می دانند و حتی خودش هم این را قبول دارد. اما آنجاهایی که پای جنگ عقل و احساس در میان است این میم است که تصمیم درست و عاقلانه را می گیرد، پا روی احساساتش می گذارد  و تصمیمش را اجرا می کند. اما من با این که می دانم تصمیم درست چیست، دلم نمی آید اقدام کنم!

۸. خودت بگو فازت چیست؟ می خواهی مرا به کجا برسانی؟ من که می دانم نمی خواهی از تو بگذرم! تو که می دانی بدون این دلواپسی های تلخ و تکراری هم از تو نمی گذرم! 

+ کی گفته باید بشکنم تا دستمو بگیری؟/... / کی گفته باید گریه ی شبامو در بیاری/ تا لحظه ای وقت شریفتو واسم بذاری؟ (رضا صادقی)

هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 221 تاريخ : دوشنبه 15 خرداد 1396 ساعت: 0:49