ذوقی چنان ندارد، بی دوست زندگانی...

ساخت وبلاگ

1. برای من «تنهایی» یک انتخاب دوست داشتنی و یک دوست قدیمی است! در اولین سالهای نوجوانی ام انتخابش کردم؛ زمانی که خودم را از جمعهای شلوغ فامیلی بیرون کشیدم، از مهمانی های دم و دقیقه ای گذشتم، دور بیرون رفتنهای مداوم خط کشیدم و ساعتهای طولانی را به تنهایی در منزل گذراندم. ساعتهایی که به درس خواندن، خاطره نویسی، نوشتن احساسات مختلف و نامه نگاری با همکلاسی های صمیمی ام گذشت! بعدها تنهایی هایم کوتاهتر اما باکیفیت تر شد. و حالا رسیده ام به آنجا که وقت نسبتا زیادی را با دیگرانی که دوستشان دارم (و تعدادشان هم کم نیست) می گذرانم؛ اما همیشه باید زمانی را هم برای تنها بودنم کنار بگذارم؛ طوری که اگر چند روز بگذرد و من هیچ خلوتی با خودم نداشته باشم، حالم گرفته می شود. 


2. نمی دانم چرا این قدر راحت اسم «دوستی» را روی بعضی از رابطه هایم می گذارم و وقتی پای این اسم وسط می آید خیلی چیزها عوض می شود. من به کسی که اسم «دوست» را رویش گذاشته ام خالصانه محبت می کنم، بدی هایش را ندیده می گیرم و زیر خوبی هایش خط پررنگ می کشم. اعتماد می کنم و همه صداقتم را می گذارم وسط. می گذارم گاهی حوصله ام را نداشته باشد و دلش برایم تنگ نشود. می گذارم بفهمد که من هم گاهی حوصله اش را ندارم و تلفنهایش را بی جواب می گذارم! و... وقتی با همه صداقتت با کسی باشی، خیلی درد دارد که ناگهان وسط راه از خودت بپرسی جای من در این رفاقت کجاست و تنها جوابت «هیچ» باشد! هرگز به خاطر صداقتی که خرج کردم و یکرنگی و همراهی ام پشیمان نمی شوم، اما از این که آن مثلا دوستها، با من یکرو و همدل نبوده و در تمام مدتی که لبخندهای شیرین تحویلم می داده اند، از پشت خنجر می زده اند، حالم گرفته می شود. از دوستی های یکطرفه بدجور دلم می گیرد. از دوستی هایی که فقط برای سوء استفاده از من و داشته هایم است به شدت غمگین می شوم. خانواده ام همیشه معتقد بوده و هستند که من از نظر «دوست» خیلی خیلی خوش شانسم و خودم هم این را قبول دارم. دوستان قدیمی و جدید بی نظیری دارم و تعداد دوستهای «دوروی ازپشت خنجرزن یکطرفه ی سوء استفاده کن»م انگشت شمار است؛ اما بعضی چیزها کمش هم زیاد است و بعضی چیزها زیادش هم کم!

+ از کسانی که خودشان را به عنوان دوست به آدم می چسبانند اما دوست نیستند بیزارم.

+ دوستهای قدیمی خیلی خیلی ارزشمندند. کسانی مثل مریم، اکرم، راضی، بهار و خودت باش. خیلی دوستشان دارم. خیلی خیلی زیاد.


3. دوستهای خوب مجازی ام را هم خیلی دوست دارم و هم گاهی در برابرشان احساس بلاتکلیفی می کنم! برای من که به شدت بصری هستم، رفاقت با آدمهای هرگز دیده نشده کمی سخت است! از طرف دیگر، آدم محتاطی هستم و ملاقات با دوستان مجازی برایم بی اندازه دشوار است و به قول شاعر: «دیدنت ساده نیست حتی با/ عینک دوربین آستیگمات!» گاهی فکر می کنم اگر با کسانی که اینجا دوست شدم و یکدیگر را دوست داریم، در دنیای واقعی آشنا شده بودم، شاید به هم نگاه هم نمی کردیم! شاید از یکدیگر خوشمان نمی آمد، شاید تصورش را هم نمی کردیم که در حد یک سلام ساده حتی، همکلام شویم. شاید بی تفاوت از کنار هم می گذشتیم و اصلا برای هم جالب و دوست داشتنی نبودیم. گاهی فکر می کنم شاید اگر دوستیهایمان به دنیای واقعی بکشد، با خودمان بگوییم: چه فکر می کردم و چه شد! چه قدر این آدم، با کسی که در وبلاگش بود فرق داشت! و باز با همه این حرفها، نمی توانم دوستشان نداشته باشم و دلم نخواهد خودشان را یا عکسشان را ببینم! این است که همچنان در بلاتکلیفی خودم می مانم و همچنان به دوست داشتنشان ادامه می دهم!


4. و اهل دل هم می گویند:

+ در ضمیر ما نمی گنجد به غیر از دوست کس

هر دو عالم را به دشمن دِه، که ما را دوست بس

(عبدالغفار همدانی)


+ اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت

باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود ...!!!

(حافظ)


+ما را زِ برای دیدنش باید چَشم

ور دوست نبینی به چه کار آید چَشم... ؟

(سعدی)


بادوست،کنجِ فقر بهشت است و بوستان

بی دوست، خاک بر سر جاه و توانگری..!

(سعدی)


خیال دوست اینک میرسد منشین چنین غافل

مصیبت خانه ی دل را صفایی میتوان دادن

(طالب آملی)


گر برود جان ما ...در طلب وصل دوست

حیف نباشد که دوست ... دوست ‌تر از جان ماست...

(سعدی)


+ عنوان هم از سعدی است!

هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : زندگانی, نویسنده : behappy1 بازدید : 233 تاريخ : دوشنبه 22 آبان 1396 ساعت: 9:30