از سری یاداشتهای یهویی (10)

ساخت وبلاگ
(1) یک زمانی هم بود که بهار از هر مردی که می شناخت یک ویژگی خوب پررنگش را انتخاب می کرد و همه را کنار هم می گذاشت تا مرد ایده آل خودش را بسازد و می گفت کاش مردی بود با مجموع این ویژگیها! حالا از آن زمان خیلی گذشته است و من به این فکر می کنم که آیا می شود از این همه مردی که می شناسیم یک مرد همه چیز تمام در آورد؟! البته این سوال را در مورد زنها هم می شود پرسید! به نظرم این روزها، یک جوری شده ایم که هر چه قدر هم از هر مردی/ زنی که می شناسیم یک ویژگی خوب در بیاوریم باز برای ساختن یک مرد / زن ایده آل چیزهای زیادی کم داریم. به نظرم یک جوری شده ایم!
+ به قول حضرت حافظ: «آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست/ عالمی دیگر بیاید ساخت و از نو آدمی»


(2) چهارشنبه سین دفاع کرد که ورودی همان سالی بود که من قبول شده بودم. پنج شنبه میم دفاع کرد که یک سال بعد از من، در دانشگاه دیگری قبول شده بود. یکشنبه آقای نون دفاع می کند که ورودی سال بعد از من بود. من؟ هیچ! فقط غرغرانه هایم تمامی ندارد!
+ فرق «حسادت» و »غبطه» همان فرق «کوفتش بشود» و «خوش به حالش» است! خوش به حال سین و میم و نون!

(3) دو روز قبل از دفاع سین، به او گفتم اگر ده سال زودتر به دنیا آمده بودیم، حالا به جای این همه حرص خوردن، خانمانه عضو هیات علمی دانشگاه شده بودیم. مثل استاد فلانی و استاد فلانی که فقط ده سال از ما بزرگترند و به این راحتی و در این سن پایین عضو هیات علمی یکی از بهترین دانشگاههای کشور شده اند. سین گفت: خب آنها که خانم نیستند! من و تو اگر در فضای سنتیِ ده سال پیش از سال تولدمان به دنیا امده بودیم، بعد از دیپلم (یا نهایتا لیسانس) شوهرمان داده بودند و الان 4 تا بچه قد و نیم قد از سر و کولمان بالا می رفت! حق با سین بود! خدایا شکرت که ده سال زودتر به دنیا نیامدم! به سین گفتم مرسی که روشنم کردی و این حسرت زندگی ام را ازم گرفتی!

(4) من وقتی مشکلی داشته باشم که به هر دری می زنم حل نمی شود، حس می کنم خیلی خیلی تنها هستم؛ حتی اگر آدمهای همدل زیادی دور و برم باشند که هوایم را دارند!

(5) وقتی زیادی حالم گرفته باشد و نه زورم به کسی برسد که بخواهم سرش تلافی دربیاورم و نه دلم بیاید کسی را اذیت کنم، دیواری کوتاه تر از اتاقم پیدا نمی کنم تا همه دق دلی ام را سرش خالی کنم! آن وقت نتیجه می شود اتاقی شبیه خوابگاه پسران، بدون ته سیگار و با لباسهای دخترانه و عروسکهای پارچه ای!

(6) من اگر عروسی کسی را بهش تبریک بگویم و جواب بدهد ان شالله عروسی خودت، مثل فلانی از تبریک گفتنم پشیمان می شوم، اما وقتی به سین و میم و نون به خاطر دفاعشان تبریک گفتم و گفتند ان شالله دفاع خودت، قند توی دلم آب شد و حتی به سین و میم گفتم دست راستت روی سر من (به نون که نمی توانستم بگویم!). من هرگز از این که دختری که کوچکتر یا زشت تر یا نخواستنی تر یا هرچیزتر از من است شوهر می کند حرصم درنمی آید، اما همیشه از این که کسی از ترم پایینیها یا کسی با رزومه و نمرات پایین تر از من، قبل از من دفاع می کند، حرص می خورم! من هرگز و تحت هیچ شرایطی هیچ قدمی در راه جلب نظر کسی (با قصد خیر!) برنداشته ام اما همیشه و در هر شرایطی برای جلب نظر هر کسی که جلب نظرش می تواند به گرفتن مجوز دفاعم کمک کند تلاش زیادی کرده ام. خلاصه این که من دختر نابهنجاری هستم!

+ اگر حوصله غرغرهای یک دکتر پشت دفاع مانده را ندارید، بهتر است مدتی به این وبلاگ سر نزنید. چون می دانم تا مدتی همین آش است و همین کاسه و من ممکن است هر روز پست بگذارم و هی غر غر کنم! دیگر خود دانید.
+اولین بار است که کل یک پست «از سری یادداشتهای یهویی» را در یک روز نوشته ام و به جز مورد 1، همه ی بندها به هم ربط دارد.
هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 238 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:49