خیال

ساخت وبلاگ

دخترک یک عالمه رنگ پاشید روی آفتاب. 

یک عالمه آه کشید روی بوم نقاشی. 

با شط موهایش رنگها را روی همه دنیا پخش کرد. 

همه دنیا مثل رنگین کمانهایی شد که وقتی خیلی کوچک بود، 

پدر برایش می خرید. 

رنگ... رنگ... رنگ... 

صدای قهقهه دخترک، آبی... 

صدای چرخیدن کلید توی در، نارنجی... 

پرده های رقصان پشت پنجره های باز، بنفش... 

هیاهوی کفشهای دخترانه در آغوش سبز چمنها، زرد... 

چرخ چرخ عباسی های تمام نشدنی، صورتی جیغ...


و بعد... 

ضربه های ساعت ... 

یک، قرمز... 

دو، قهوه ای... 

سه، خاکستری... 

چهار، سیاه... 

پنج، سیاه... 

شش، سیاه... 

هفت، سیاه... 

هشت...


دخترک دامن موجدارش را در مشتهای خسته اش جمع کرد 

و به آب زد... 

به بی رنگی محض... 

به شفافیت مطلق... 


صبح فردا... 

روزنامه ها از رقص رنگها، 

در آغوش بی جان آبها نوشتند....



هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 280 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:49