1. آن قدر دوستت دارم که دنیا گاهی برای تماشای این عشق متوقف می شود، صورتش گل می اندازد و سعی می کند جوری به گردشش ادامه دهد که مرا در آغوش تو بیندازد؛ اما... تو هرگز دستهایت را باز نخواهی کرد و من خودم را از بازی دنیا کنار می کشم...
2. هر بار می خواند که: «هوامو نداشتی هوایی شدم/ چه کابوس بی انتهایی شدم» انگار یک نفر با ناخنهایش قلبم را می خراشد!
3. چیزی نیست؛ نگران نباش... این که دنیا با همه ی نامردی اش دارد دور سرم می چرخد چه جای نگرانی دارد برای تو که داری دنیا را روی یک انگشت می چرخانی؟
4. می نشینم روی صندلی و سرم را به عقب خم می کنم. چشمهایم را می بندم و می گذارم هیراد با صدای بلند فریاد بکشد:
انفرادی شده سلول به سلول تنم
خود من در خود من در خود من زندانی است
به این «خود من»های لعنتی فکر می کنم. و به آن «خود تو»ی لعنتی تر! به آن «خود تو»یی که معلوم نیست در هیاهوی کدام زلزله ی لعنتی هوار شده است روی زندگی ام.
+ شاعر عنوان: حامد ابراهیمپور
+گاهی کمی غم لازم است! نیست؟! =)
هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 239 تاريخ : شنبه 19 آبان 1397 ساعت: 17:09