چیزی بگو که من بنویسم به جای تو!

ساخت وبلاگ

دلم می خواهد بنویسم اما نوشتن سخت شده است. 

دیشب یک پست نوشتم، زیادی غمگین شد، منتشرش نکردم. 

به موضوع دیگری برای نوشتن فکر کردم و بعد یادم افتاد که ممکن است باعث سوءتفاهم برای بعضی ها شود، ننوشتم. 

خواستم آن دو اتفاق قشنگ را توصیف کنم، دیدم الان زمان خوبی برای گفتنشان نیست. 

فکر کردم یک نظرسنجی درباره فلان موضوع بگذارم و بعد گفتم خب چه اهمیتی دارد که دیگران در این مورد چه فکری می کنند وقتی این خودم هستم که باید به شناخت برسم.

خواستم باقیمانده خاطرات استاد خیلی جوان از ترمی که گذشت را بنویسم دیدم زیادی طولانی است و وقت می برد، از خیر آن هم گذشتم.

چند باری به این فکر کردم که بیایم ماجرایی را که بابتش کلی حرص خورده و بی اعتماد شده ام را مستقیم یا غیرمستقیم بنویسم، ترسیدم زمانی پای شخصیتهای آن داستان به اینجا باز شود. ننوشتم.

دغدغه ها را هم که اصلا نمی شود نوشت و حتی نمیشود از این که چرا نمی شود آنها را نوشت، حرفی زد.

ولی من همچنان دلم می خواهد چیزی بنویسم و البته که همچنان نمی شود! =/

شما پیشنهادی ندارید؟ در کل!


از تو سکوت مانده و از من،صدای تو

چیزی بگو که من بنویسم به جای تو

حرفی که خالی ام کند از سال ها سکوت
حسّی که باز پُر کنَدَم از هوای تو


این روزها عجیب دلم تنگِ رفتن است
تا صبح راه می روم و پا به پای تو...

در خواب...حرف می زنم و گریه می کنم
بیدار می کنند مرا دستهای تو

هی شعر می نویسم و دلتنگ می شوم
حس می کنم و کنارَمی و آه...جای تو....

این شعر را رها کن و نشنیده ام بگیر

بگذار در سکوت بمیرم برای تو...!

                      اصغر معاذی


هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 224 تاريخ : سه شنبه 24 دی 1398 ساعت: 23:46