نسبتا الکی نوشت

ساخت وبلاگ
۱. دارم میروم برای سخنرانی در یک سمینار تربیتی. راننده تاکسی، سر حرف را باز می کند و از من می پرسد: "هنرستانی هستی؟" هنرستانی؟؟؟!!! من؟؟؟!!! حالا درست است که زیادی خوب مانده ام و خیلیها مرا با دخترهای ۱۴_۱۵ اشتباه میگیرند، ولی "یک سر مو در همه اعضای من" پیدا نمی کنید که نشان از هنری بودنم داشته باشد! میگویم: "نه" میگوید: "دانشجویی؟" حسش را ندارم که درست جواب بدهم یا حتی درست بپیچانم! میگویم: "بله." _ "لیسانس؟" _ "بله." _ "پس شبانه ای که الان کلاس داری. دختر من چهار سال یزد خوند دو سال اینجا. هیچ موقع این وقت روز کلاس نرفت." _"نه روزانه م." یک سوال شخصی می پرسد. حوصله ام از دستش سر رفته. میگویم: "چطور؟" میگوید: "همینجوری. شمام مث دختر خودم. No problem" پیرمرد جمله انگلیسی اش را چه با لهجه می گوید! نمی توانم نخندم. چند بار تکرارش می کند و وقتی می بیند جوابی نمی دهم می گوید: "No speak english?" آخر من به تو چه بگویم؟ مثلا شروع کنم انگلیسی حرف بزنم جواب می دهی؟ میگویم: "انگلیسیتون خوبه. من همین کنار پیاده میشم. مرسی. بفرمایید." همان طور که کرایه را می گیرد بابت پرحرفی کردن و سوال پرسیدنهایش عذرخواهی می کند و می گوید به من به چشم دختر خودش نگاه کرده و چون حجاب دارم ازم خوشش آمده، البته مثل دخترش. یعنی از دخترش هم کرایه می گیرد؟!

۲. امروز داشتم به تنها قرار وبلاگی عمرم فکر می کردم! به نظرم رسید دیدن یک بلاگر، شبیه دیدن پشت صحنه فیلم محبوبت است و من بیشتر وقتها، دیدن پشت صحنه را به اندازه خود فیلم دوست دارم. ولی خب... پشت صحنه ها را زیاد پخش نمی کنند!

۳. هفته پیش، دوست یکی از بلاگرهای همشهری ام در کارگاه آموزشی ام شرکت کرد. راستش حس خاصی بود دیدن واقعی دوست بلاگری که خودش را تا حالا جز توی عکس ندیده ای! (چه جمله پیچیده ای شد!)

۴. من یک وقتهایی در بریدن از بعضی از آدمها، واقعا وحشتناک می شوم و یک وقتهایی در نبریدن از بعضی دیگر!

۵. شبکه تهران، ظهرها ساعت ۱۳:۳۰ یک برنامه ۳۰+ پخش میکند که همه اش کارتونها و برنامه های زمان بچگیهای ما است. بعضیهایش آن قدر قدیمی است که من اصلا یادم نمی آید. و نکته مشترک تقریبا همه آنها، چه ایرانی چه غیر ایرانی، این است که پُرَند از پیامهای اخلاقی مستقیم و شعاری. حتی در شروع یکی از برنامه ها می نوشت: "یک برنامه جالب و عبرت آموز در مورد مسائل بهداشتی" (یک همچین چیزی). بعد اکبر عبدی و چند تا "جوان دیروز" دیگر می آیند در مورد مسائل بهداشتی شعرهایی می خوانند مثل: "صبح و ظهر و قبل از خوااااب.... مسواااااک بزن مسواک... تا دهااان تو گردد.... خوشبو و تمییییز و پاک" بعد هم ما عبرت می آموزیم! بیخود نیست ما دهه شصتیها این قدر به خودمان سخت میگیریم و اخلاقیات از "چِش و چارمان" زده است بیرون! از بس بچگیمان را با برنامه های جالب عبرت آموز پر کرده بودند!

۶. اگر گوشی بگیرم دستم و موقع پخش پیامهای بازرگانی بنشینم پای تلویزیون، از تویش سه چهار تا پست در می آورم! ولی فعلا یک موردش را که از همه بدتر است بگویم. در تبلیغ پوشک بچه، می گوید فلان پوشک همه را به خودش جذب می کند! یعنی قشنگ همه مان را (گلاب به رویتان) ج ی ش می بیند!
هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 212 تاريخ : سه شنبه 24 دی 1398 ساعت: 23:46