کودکانه هایم تمامی ندارد...

ساخت وبلاگ

یک بار در همین وبلاگ، یک نفر به طور ناشناس از من پرسید که چه طور میتوانم بچه ها را این همه دوست داشته باشم! راستش را بخواهید برای من هم عجیب است که بعضیها چه طور میتوانند بچه ها را دوست نداشته باشند! من حتی این طور هستم که وقتی به بچگیهای یک آدم بزرگ فکر میکنم یا عکسهای بچگیهایش را میبینم بیشتر از قبل دوستش دارم یا مثلا وقتی احساس دوست داشتن یک نفر در من فوران میکند، حتما  به این که وقتی بچه بوده است چه کار میکرده هم فکر میکنم و دلم میرود برای دیدن عکسهای آن وقتهایش. اصلا فراتر از همه اینها، وقتی در مورد یک قاتل، قاچاقچی، چاقوکش، معتاد، دزد و هر فرد دیگری که زندگی غیراخلاقی دارد و انسانیتش را با چیزهای بی ارزش معاوضه کرده است فکر می کنم، بی تردید لحظه تولدش را در ذهنم تصور میکنم که بوی فرشته میداده است و تمام روزهای کودکیش را، که پر از معصومیت بوده و میشده لپش را کشید یا بغلش کرد و چرخید یا با کاغذ رنگی برایش ماسک یا تاج سر ساخت و خوشحالش کرد! و آن وقت به اندازه همه دنیا، دلم برای کودکی که بزرگ شده و به چنین سرنوشتی رسیده میسوزد! در حالی که شاید اگر به او فقط به عنوان یک بزرگسال نگاه کنم و در نظر نگیرم که زمانی کودک بوده است، چیزی جز نفرت نثارش نخواهم کرد!

هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 203 تاريخ : شنبه 24 اسفند 1398 ساعت: 8:34