خیلی بیش تر

ساخت وبلاگ

اگر قول بدهید جوک اصفهانی نسازید می توانم اعتراف کنم که من از بچگی آدم آینده نگری بودم و همیشه سعی می کردم چیزهایی را برای روز مبادا ذخیره کنم.


مثلاً یادم هست وقتی هنوز به مدرسه نمی رفتم عاشق نان بربری بودم و یک روز یک تکه بزرگ نان بربری را قایم کردم تا اگر روزی بابا از این نان نخرید من ذخیره خودم را داشته باشم! اما وقتی به سراغ این ذخیره ازرشمند رفتم، دیدم که کاملا خشک، کپک زده و غیرقابل استفاده شده است و کلی توی ذوقم خورد! 


یا مثلاً یک قوطی خالی شیر خشک داشتم که در آن چند قطعه گچ رنگی و چند مدل پاک کن نگهداری می کردم و مطمئن بودم یک روز از اینها استفاده می کنم و از داشتنشان خیلی خوشحال بودم. اما این قوطی هم به طور ناگهانی ناپدید شد و من تا مدتها خواب می دیدم که پیدایش کرده ام و در همان خواب کلی ذوق مرگ می شدم!


مهمترین شی ئی که در بچگی ام برای روز مبادا ذخیره می کردم «پول» بود! خیلی کوچک بودم و واقعاً نمی توانم بفهمم چه طور آن همه پرهیزکاری از خودم نشان می دادم و به جای آن که مثل بقیه بچه ها همه پول توجیبی ام را خوراکی بخرم، همیشه بخشی از آن را نگه می داشتم. نمی دانم شاید بعضی چیزها ذاتی باشد (حالا حتما لازم است به یاد چند تا جوک اصفهانی بیفتید؟ قولتان چه شد پس؟!)


خلاصه، روز جشن تکلیفم، مامان و بابا به عنوان هدیه این روز و برای تشویق عادت حسنه من، هر چه لازم بود پول به ذخیره من اضافه کردند و برایم یک پلاک و زنجیر طلا خریدند. و این هدیه بعد از کپک زدن نان بربری و گم شدن قوطی شیر خشک، اولین نتیجه موفقیت آمیز ذخیره سازیهایم بود و برای همین حس غرور عجیبی به من می داد!


از آن روز به بعد طلاهای زیادی به زندگی من آمدند و رفتند! اما آن زنجیر و پلاک هنوز در گردنم است و با دیدنش همان حس غرور کودکانه به من دست می دهد. آنها خیلی بیشتر از یک زنجیر و پلاک هستند، خییییلی بیش تر!

نتیجه تصویری

+حالا بروید به خاطر همه جوکهایی که یادتان آمد استغفار کنید، باشد که رستگار شوید! =)

هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 232 تاريخ : شنبه 8 آبان 1395 ساعت: 14:20