ای کاش که بر آتش جان خاک بریزند...

ساخت وبلاگ

میگن خاک سرده... ولی دروغه... ما نشستیم دور خاکت... سرهامون رو گذاشتیم روی خاکت که هنوز خشک نشده بود و ضجه زدیم... یکی روی سرمون خاک میپاشید که داغمون رو آروم کنه... اما بی فایده بود... هنوزم بعد گذشت چهار روز، داغت داغه... داغت خیلی داغه دایی جان... 

وقتی میگم داییم رو تو اون سن کم، اون قدر ناگهانی، از دست دادم، حس میکنم حق مطلب رو ادا نکردم. حس میکنم اونی که میشنوه نمیفهمه چی میگم، چون تو رو نمیشناسه و من باید بشینم مفصل تو رو براش تعریف کنم... آخ که چقدر نمیذاشتی تو رو برای کسی تعریف کنیم... 

تلخ ترین صحنه ای که این چند روز دیدم اون وقتی بود که همه بچه های کوچولو دور خاکت نشسته بودن و زار زار گریه میکردن و هیچ کس نمیتونس آرومشون کنه... فقط باید خودت بودی...

 

 

 

آخ که چه چیزهایی از تو میشه نوشت دایی جانم...آخ که چقدر باور نمیکنم دیگه نباشی... دایی مهربونم

 

 

تو... مثل پرنده از قفس انگار رها شدی

من... من چرا اشکام پس سرازیره بیخودی

تو... به من عاشق یه خداحافظ بدهکاری

نه... جای من باشی بی خودت طاقت نمیاری

وای خدا... پر حرفم... ولی دیره، ولی دیره، ولی دیره

تو... میری و نفس من... با تو میره، با تو میره، با تو میره

 


دریافت

 

 

 

لطفا براش فاتحه بخونید

هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 978 تاريخ : شنبه 28 تير 1399 ساعت: 11:04