گرچه پایان راه ناپیداست...

ساخت وبلاگ

وقتی دوستت دارم، دنیا قشنگتر است؛ حتی اگر برای همیشه ترکم کرده باشی...


+ این از دیوانه بازیهای پست قبل جا افتاده بود: دیشب وقت خواب، توی دلم یک عالم با آرمین حرف زدم؛ جوری که انگار کنارم نشسته است. حرف میزدم و اشک میریختم و مراقب بودم صدای هق هقم بلند نشود. بعد ناگهان انگار ذهنم عوض شد! شروع کردم از طرف آرمین با خودم حرف بزنم. خودم را به سبک آرمین، آجی صدا زدم و از همان جملاتی استفاده کردم که هر وقت میخواست دلداری ام بدهد میگفت. کلمه به کلمه ی همان حرفهایی را به خودم، به خواهر آرمین، زدم که اگر آرمین بود به زبان می آورد. باورتان نمیشود چقدر آرام شدم.باورتان نمیشود با کلمات آرمین خوابم برد! من نمیخواهم این طور اتفاقها را به امور ماورائی بچسبانم. اتفاقهای مشابه این (مثل دیدنش در خواب یا احساس پررنگ حضورش در بیداری) شاید صرفا کمکی باشد که ذهنم برای کم کردن غم به من میکند؛ نمیدانم. فرقی هم نمیکند اینها کمکهای ذهن باشد یا امدادهای غیبی که از عالم برتر میرسد. هر چه هست دوستشان دارم. به من انرژی میدهند. آرامم میکنند.

هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 179 تاريخ : يکشنبه 12 بهمن 1399 ساعت: 7:35