یه گوشه ای می میرم، اگه که برنگرده

ساخت وبلاگ

_ " بابا اینا نگفتن تو تازه گواهینامه گرفتی، ماشین صفر برندار؟"

این را من گفتم و بعد بلافاصله لبم را گزیدم. یک لحظه یادم رفته بود از مرگ پدر نسرین فقط چند ماه می گذرد. نسرین اما خیلی معمولی جوابم را داد، بدون این که هیچ اشاره ای به پدر بکند.

حرف زدن را ادامه دادیم، خیلی معمولی! نسرین داشت در مورد خانواده اش میگفت و در میان همه حرفهایش، یک نیم جمله مثل یک بسته سوزن نوک تیز در قلبم فرورفت: "اون وقتا که بابا بود..."

یادم نمی آید جمله اش را چه طور تمام کرد. اما حالا، بعد از گذشت حدود دو ساعت، این  پنج کلمه لعنتی به شکل آزاردهنده ای دست از سرم برنمی دارد و هی دهانم را تلخ میکند.

=(


+ تلخ ترین اتفاق دنیا این است که خدایی نکرده یک روز مجبور شوم از این پنج کلمه استفاده کنم!

+ در مورد عنوان همین قدر میدانم که شعر تلخی است با صدای مهدی مقدم.

+ برای پست قبل حسابی توی ذوقم زدید! به جز دو دوست عزیز که در اولین فرصت کامنتشان را تایید میکنم.

هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 233 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 1:25