دختری که منم

ساخت وبلاگ

مثلا می شد دخترکی روستایی باشم در طبیعت بکر ده چشمه، با پیراهن بلند توری و دامن رنگارنگ چین چین. از همان بچگی جمع کردن تخم مرغها و غازها، دوشیدن شیر گاوها و به چرا بردن بزهای سر به هوایمان با من باشد و من درست مثل یک بزغاله از کوه ها بالا بروم و سر بزها داد بزنم تا بتوانم به زور یک جا جمعشان کنم. بعد یکی از پسرهای روستا، مرا که از نفس افتاده ام ببیند و بزهای خودش را رها کند و بیاید کمک من و کنایه ای هم بزند که ضعیفه ای و خودت تنهایی نمی توانی و من حرص بخورم و از ترس حرف مردم چیزی نگویم و دو روز بعد مرا به زور بنشانند سر سفره کنار پسرک و چند سال بعدترش به اندازه بزغاله هایمان بچه داشته باشم و درست کردن ماست و کره و پنیر و پختن نان در تنور گلی با من باشد!


یا می شد مثلا دختر جوانی باشم که پول توجیبیهای میلیونی از پدرم می گیرم و خانه شخصی ام در خیابان نلسون ماندلا است و پورشه سوار می شوم و همه جای بدنم را عمل زیبایی کرده ام و ساعت مارکدارم را با لباسهایم ست می کنم و هر وقت ایران باشم، ترجیح می دهم در یکی از ویلاهایمان در چالوس با دوستهای همجنس و غیرهمجنسم خوش بگذرانم و یا در استخر خانگی ام نوشیدنیهای غیرمجاز بخورم و فیلمهای آن ور آبی تماشا کنم و  و خلاصه کلی مرفه بی درد باشم!


یا مثلا می شد گدازاده ای باشم که همین که سر از تخم در می آورم مادرم مرا به کمرش ببندد و پشت چراغ قرمزها گل بفروشد و در 4 سالگی اولین کار مستقلم را تجربه کنم و در بی آر تی آدامس و جوراب و دستمال کاغذی بفروشم و شب به شب با ترس از تاریکی و دلهره کتک خوردن از پدر معتادم به خانه حلبیمان بروم و همه درآمدم را به پدر بدهم تا دود کند و همین که بلوغ ردی روی تنم گذاشت به عقد پیرمرد پولداری که پدر به او بدهکار است در بیایم و تا آخر عمر کلفت زنش باشم و شاید هم یک روز از خانه فرار کنم و برای تهیه پول غذا و موادم مجبور به تن فروشی شوم و آخرش هم لابه لای کارتنهای تکه پاره، با یک تزریق اشتباه بمیرم!


یا می شد...


می شد؟


شاید!


نشد، اما!


و خدا هزاران گزینه دیگر برایم داشت. اما نشد؛ نخواست!


و این یعنی:

دختری که منم، از بین هزاران امکان متفاوت انتخاب شده است و لابد برای انتخاب این «هستن» کلی فکر شده و همه حالات ممکن در نظر گرفته شده تا سرانجام تصمیم بر این قرار گرفته که دختری که منم این باشد!


آن وقت تو فکر می کنی می شود دختری را که با این همه وسواس شده است این دختر، درست همین طور که هست دوست نداشت؟! نمی شود دیگر!


+ خودشیفته هم خودتان هستید! کم صغری و کبری برایتان چیدم تا به این نتیجه برسم؟! =)

+ وبلاگ من تا این لحظه نوزده هزار بار به نمایش درآمده! خودمانیم! ملت بیکارندها!


هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 208 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 1:25