دونه دونه

ساخت وبلاگ

1. دو وبلاگ هست که نویسنده هر دو دختران جوانی هستند که قلمی بسیار قوی و جذاب دارند. هر دو با یک نگاه زنانه ی لطیف از مسائل اجتماعی مختلف می نویسند، هر دو از خیلی چیزها ناراضی اند و غر می زنند، هر دو کامنتدانی وبلاگشان را بسته اند و خلاصه وجوه اشتراک زیادی دارند. اما برای من نوشته های یکی از آنها چنان لبریز از انرژی منفی است که حتی وقتی از کلاس رقصش می نویسد غمباد می گیرم و مال دیگری، آن قدر انرژی مثبت دارد که حتی با خواندن عمیقترین حسرتهایش هم تلخ نمی شوم. لینک وبلاگ دختر اولی را حذف کردم تا دیگر نخوانمش و به دختر دومی ایمیل زدم و برایش نوشتم: «فقط می خواستم بهت بگویم که چه قدر دوستت دارم!»


2. داشتم کامنتهای مربوط به یکی از پستهای وب قبلی ام را می خواندم. به کامنتی برخوردم که چنان سانسورش کرده بودم که خودم هم هیچ چیز از آن نفهمیدم! اما متوجه شدم می توانم در سانسور فیلمهای کره ای به دست اندرکاران محترم کمک کنم! کامنت این بود: «میتونم صادقانه یه اعتراف بکنم: یه بار گفتی ... چند وقته ... حتی ...! چی کار کنم؟ نمیدونم. با اینکه .... هر چند ..... (بین خودمون باشه ولی پارسال .....) خودمم متعجبم اما یه مدت که ... خیلییییییییییی. هرچند ....» =/


3. شماره مامان را که گرفتم، صدای گوشی اش از اتاق بغلی آمد (طبق معمول جا گذاشته بودش) و همزمان تلفن خانه هم شروع کرد به زنگ خوردن. آن وقت منِ خجسته داشتم با خودم فکر می کردم اول موبایل مامان را جواب بدهم یا تلفن خانه را!


4. در انجمن ادبیمان پسری هست که تی شرت سفید و کلاه نقابی می پوشد، شعرهای قشنگی می گوید، عکسهای پروفایلش شاعرانه است، جنب و جوش و انرژی زیادی دارد، مدام سر به سر این و آن می گذارد، شوخی می کند، می خندد و همه را می خنداند. وقتی شیرین گفت طلبه است، و فقط 21 سال دارد (در حالی که 6-25 ساله به نظر می رسد) و مادرش همکلاسی خاله بوده است (که کمتر از 40 سال دارد) چشمهایم گرد شد و فکر کنم هنوز هم گرد باشد!


5. در انجمن ادبیمان به جز من و شیرین و دو تا از آقایان، همه ی بچه ها، دهه هفتادی هستند. اولش وقتی شیرین این را به من گفت، نخواستم بروم. گفتم بچه بازی است! ولی وقتی رفتم، باورم نمی شد حضور در بین یک عده دهه هفتادی شاعر چه قدر می تواند دلنشین باشد. طبق معمول پسرها را بیشتر از دخترها دوست دارم! یکی از پسرها با چنان سوزی شعر می خواند که آدم دلش می خواهد ساعتها بنشیند و به شعرخوانی او گوش بدهد. با وجود سن کمش، خیلی خوب می تواند انجمن را بگرداند و ترکیبی از شیطنتهای مناسب سنش و رفتارهای بزرگانه را دارد! شیطنتهای او و بقیه پسرها مرا به حال و هوای کلاسهای ادبی که با پسرهای نوجوان داشتم می برد و حس خوبی بهم می دهد. از بین دخترها فقط دختر 17 ساله ای که بسیار خودمانی، دلنشین و پرجسارت است خیلی خیلی به دلم می نشیند. 


6. یاد گرفته ام با دیگران طوری رفتار کنم که به نظر خودم درست تر است. شاید در برابر آن، واکنش درستی نبینم؛ اما می دانم که رفتار بد دیگران فقط می تواند مرا ناراحت کند، بدون این که بتواند در معیارهایم تغییری به وجود بیاورد. غمگین می شوم اما پشیمان نه. از قضاوت شدن بیزارم اما نمی ترسم!


+ حمیده و سُهیلآی عزیزم! نیازی هست که بگویم وقتی از دهه هفتادی ها این طور حرف می زنم اصلا منظور بدی ندارم و از بس در دانشگاه با دهه هفتادیهای خاص برخورد کرده ام نگاهم به آنها خاص شده است و این نگاه خاص را به همه، از جمله شما دو نفر تعمیم نمی دهم؟ اگر لازم می دانید بگویید تا بگویم! =)

+ نمی دانم چرا امروز این همه حرف برای نوشتن دارم. پست دیگری هم نوشته ام ولی می گذارم برای روزی دیگر!




هنوزم اینجا برام نفس گیره!...
ما را در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behappy1 بازدید : 224 تاريخ : شنبه 28 اسفند 1395 ساعت: 6:46