هنوزم اینجا برام نفس گیره!

متن مرتبط با «های» در سایت هنوزم اینجا برام نفس گیره! نوشته شده است

لحظه های خوب

  • در کار من به عنوان یک مشاور کودک، چند چیز است که لبخند روی لبم می نشاند: ۱. وقتی جلسه آخر، والدین بچه ای که مدتی با او کار کرده ام، با چشمهایی که برق میزند، کلی تشکر و دعای خیر میکنند و من در برق چش, ...ادامه مطلب

  • امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم...

  • از زمزمه دلتنگیم از همهمه بی زاریم نه طاقت خاموشی نه تاب سخن داریم آوار پریشانی است رو سوی چه بگریزم؟ هنگامه ی حیرانی است خود را به که بسپاریم؟ تشویش هزار "آیا" وسواس هزار "اما" کوریم و نمی بینیم ورنه, ...ادامه مطلب

  • کودکانه هایم تمامی ندارد...

  • یک بار در همین وبلاگ، یک نفر به طور ناشناس از من پرسید که چه طور میتوانم بچه ها را این همه دوست داشته باشم! راستش را بخواهید برای من هم عجیب است که بعضیها چه طور میتوانند بچه ها را دوست نداشته باشند! , ...ادامه مطلب

  • ریزنوشتهای روی هم تلنبارشده ی شارمین!

  • 1. من روابطی دارم که به خاطر دلایل نادرست در آن مانده ام. رابطه که می گویم منظورم نه هیچ شکل خاصی از آن است و نه با یک جنس خاص! رابطه های معمولی و حتی گاه به گاهی؛ که علت استمرار این "گاه ها" و فراتر , ...ادامه مطلب

  • «به نظر من»های شارمین

  • 1. به نظر من، یک دسته از آدمهای به شدت قابل ترحم، آنهایی هستند که از نوشتن یا گفتن چیزهایی که موافق عرفِ کل یا بخشی از جامعه نیست، صرفاً به این دلیل که حرص کسی را در آورده اند، لذت می برند! اگر این نش, ...ادامه مطلب

  • با رمز پستهای صرفا جهت نوشتن

  • برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید , ...ادامه مطلب

  • نیمه؟ خصوصی نوشت: لحظه نگارهای یک تقریبا دکتر از پشت سنگر دفاع! (2)

  • برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید , ...ادامه مطلب

  • نیمه؟ خصوصی نوشت: لحظه نگارهای یک تقریبا دکتر از پشت سنگر دفاع! (3)

  • برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید , ...ادامه مطلب

  • نیمه؟ خصوصی نوشت: لحظه نگارهای یک تقریبا دکتر از پشت سنگر دفاع! (4)

  • برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید , ...ادامه مطلب

  • نیمه؟ خصوصی نوشت: لحظه نگارهای یک تقریبا دکتر از پشت سنگر دفاع! (5)

  • برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید , ...ادامه مطلب

  • از سری یادداشتهایی یهویی (8)

  • (1) مهدی و سارا، در حالی که روی سرشان دو تا علامت سوال هست، آمده اند از من (که در بستر بیماری ام!) می پرسند: «خاله! شما مگر دکتر نیستی؟! پس چرا خودت را خوب نمی کنی؟!» می خندم و می گویم: «من دکتر بچه ها هستم. دکتر کارهای بچه ها! به مامانها کمک می کنم که کارهای بچه هایشان خوب شود!» هر دو سر تکان می دهند و دوباره می پرسند: «چه طوری؟» لبخند شیطانی تحویلشان می دهم و با لحن طنز بچگانه می گویم: «اوممم... خب مثلاً به مامانها یاد می دهم وقتی بچه شان شیطنت کرد با جارو او را بزنند یا لنگه کفش یا کمربند؛ فقط مامان بزند یا فقط بابا یا هر دو؛ بعدش یک هفته در اتاق زندانی اش کنند یا دو هفته یا یک ماه؛ با غذا یا بدون غذا و چیزهای این طوری.» هر دو می خندند و می گویند: «خاله می دانیم شوخی می کنی.» و می روند پی بازیشان و دیگر نمی شنوند که دارم می گویم: «آخر منِ دکتر، با شما دو تا فینقیلیِ نیم وجبی شوخی دارم؟!» حالا به نظر شما با جارو بزنمشان یا لنگه کفش یا کمربند؟! =) (2) دلم می خواهد یک نفر با یک چمدان پر از سوغاتی از راه برسد و همه مان دورش را بگیریم و با ذوق و شوق سوغاتی ها را نشانمان بدهد و بیشترش هم مال من باشد! =) (3) آدمها در هر سن و موقعیت و جنسیتی که باشند، گاهی نیاز دارند خودشان را لوس کنند و یک نفر نازشان را بکشد! کاش هیچ کس بدون این «یک نفر» نباشد! (4) داشتم به ویسی گوش می کردم که از, ...ادامه مطلب

  • از سری یادداشتهای یهویی (9)

  • (1) راستش تا همین یکی دو روز پیش فکر می کردم برای زندگی در این جامعه و موفق بودن باید خیلی اعتماد به نفس داشته باشی. ولی الان نظرم این است که از اعتماد به نفس گذشته! در واقع باید خیلی پررو باشی... خیلی... خیلی زیاد... اصلا یک وضعی!!! (2) ترجیح می دهید بگویید همه چیز ok بود اما نشد یا بگویید همه چیز ok بود اما خراب شد؟ بگذارید قبل از این که خراب شود، نشود! (3) از شما چه پنهان، من هم مثل همه آدمها (از جمله خودتان!)، یک شیطان درون دارم که گاهی باید هی لعنتش کنم تا دست از سرم بردارد! مثلا همین چند وقت پیش که کامنت خصوصی را در وبلاگم غیرفعال کرده بودم و دو نفر برایم کامنت می گذاشتند و اولش می نوشتند خصوصی، همین شیطان درون، هی می گفت بیا و تنظیمات نظرات را عوض کن تا بدون نیاز به تایید نمایش داده شوند و خودت هم تا مدت مدیدی ناپدید شو! خب راستش این بار شیطان درونم را لعنت نکردم! در عوض کلی با هم خندیدیم! فکر کنید چه حالی می شود فردی که اولِ کامنتش می نویسد خصوصی و قطعا یک مطلب خصوصی هم نوشته است ولی وقتی ارسالش می کند می بیند که کامنتش تایید شد و شروع کرد به دهن کجی! خودمانیم، این شیطان درون هم چه خیالاتی دارد برای خودش! =) (4) آرزو بر جوانان عیب نیست... به پای آرزوهایمان پیر نشویم صلوات! (5) اِرحَم، تُرحِم... تو دیده ای من برای کسی بی رحم باشم؟ برای دشمنم حتی؟! دیده ای؟ ندیده ا, ...ادامه مطلب

  • از سری یاداشتهای یهویی (10)

  • (1) یک زمانی هم بود که بهار از هر مردی که می شناخت یک ویژگی خوب پررنگش را انتخاب می کرد و همه را کنار هم می گذاشت تا مرد ایده آل خودش را بسازد و می گفت کاش مردی بود با مجموع این ویژگیها! حالا از آن زمان خیلی گذشته است و من به این فکر می کنم که آیا می شود از این همه مردی که می شناسیم یک مرد همه چیز تمام در آورد؟! البته این سوال را در مورد زنها هم می شود پرسید! به نظرم این روزها، یک جوری شده ایم که هر چه قدر هم از هر مردی/ زنی که می شناسیم یک ویژگی خوب در بیاوریم باز برای ساختن یک مرد / زن ایده آل چیزهای زیادی کم داریم. به نظرم یک جوری شده ایم! + به قول حضرت حافظ: «آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست/ عالمی دیگر بیاید ساخت و از نو آدمی» (2) چهارشنبه سین دفاع کرد که ورودی همان سالی بود که من قبول شده بودم. پنج شنبه میم دفاع کرد که یک سال بعد از من، در دانشگاه دیگری قبول شده بود. یکشنبه آقای نون دفاع می کند که ورودی سال بعد از من بود. من؟ هیچ! فقط غرغرانه هایم تمامی ندارد! + فرق «حسادت» و »غبطه» همان فرق «کوفتش بشود» و «خوش به حالش» است! خوش به حال سین و میم و نون! (3) دو روز قبل از دفاع سین، به او گفتم اگر ده سال زودتر به دنیا آمده بودیم، حالا به جای این همه حرص خوردن، خانمانه عضو هیات علمی دانشگاه شده بودیم. مثل استاد فلانی و استاد فلانی که فقط ده سال از ما بزرگترند و به این راحتی, ...ادامه مطلب

  • از سری یاداشتهای یهویی (11)

  • (1) شده تا به حال به کسی که بدون رویه قرص مصرف می کند تذکر بدهید که این کار ممکن است به او آسیب بزند و او جواب بدهد که: «تو ذهنت مریض است (یا «تو مریض قرصی هستی» مثلا) و وقتی قرص می بینی فقط به ضررهایش فکر می کنی. ولی من مثل تو نیستم و نگاهم به قرصها مثل خوراکی های دیگر است.»؟! نشده است؟! یاد هیچ گفتگوی دیگری هم نیفتادید که این روزها در جامعه مان خیلی می شنویم؟!  (2) گفته بودم یکی از رویاهای کودکی ام که سالها است محقق شده تدریس است؟ گفته بودم چه قدر عاشق تدریسم و با هر درد و مشکلی که وارد کلاس شوم، همین که تدریس را شروع می کنم از یادم می رود و وقتی پایم را از کلاس بیرون می گذارم دوباره می آید؟ گفته بودم عاشق کلاسهای شلوغم هستم، مخصوصا آنهایی که در ساعت آف بین کلاسها هم دست از سرم برنمی دارند؟ گفته بودم گاهی از صبح تا بعدازظهر سر پا هستم و هی توضیح میدم و نکات مهم را روی تابلو می نویسم و دانشجوهایم را به چالش می کشم و اصلا هم خسته نمی شوم؟ خب، حالا می خواهم بگویم در مدرس بودن، فقط یک مرحله اش را دوست ندارم که هر ترم یک بار پیش می آید و الان هم همان مرحله است! وقتی نمرات را اعلام می کنم و مدام از دانشجوهایم پیامهایی دریافت می کنم که پر است از التماس نمره به سبکهای مختلف. یکی قربان صدقه می رود، یکی کل خاندانش را به خاک و خون می کشد، یکی قول جبران می دهد، یکی بزرگواری ام را به رخم می, ...ادامه مطلب

  • نیمه؟ خصوصی نوشت: لحظه نگارهای یک تقریبا دکتر از پشت سنگر دفاع! (1)

  • برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها