سلاااام... به قول لوسبازیهای قدیمی: هنوزم کسی اینجا رو میخونه؟!, ...ادامه مطلب
۱. مامانش گذاشتتش پیش من و داره باهاش خداحافظی میکنه که بره. آرتمیس یهو یه جوری که انگار مامانش حضور نداره، برمیگرده به من میگه: کجا میخواد بره؟ میگم: نمیدونم. باید از خود مامان بپرسی. بازم مث این که مامانش اونجا نیست، میگه: میخواد بره شنا., ...ادامه مطلب
۱. دیدید یخچالها گاهی یه صدایی میدن؟ آرتمیس اولین باری که متوجه این صدا شد پرسید: صدای چی بود؟ گفتیم: یخچال. پرسید: چی گفت؟ گفتیم: گفت تشنمه. حالا دیگه هر بار صدا رو میشنوه میخنده میگه یخچال گفت تشنمه. ۲. عمه نوشین بهش میگه: عشق عمه! میگه: من عشق بابا نیستم؟ عمه جواب میده: چرا. هم عشق عمه هم عشق بابا. حالا دیگه یاد گرفته. هم ببعی، موفرفری، ناناز، خوشگل، موش کوچولو، قشنگ،عشق و غیرهی عمهس هم بابا :))) ۳. مامان واسش یه شلوار خریده، خیلی خوشش اومده. همون وقت پوشیده. موقع رفتنشون مامانش میخواست روش شلوار گرم بهش بپوشونه. چنان کولیبازی درآورد که هیچ کس از پسش برنیومد و با همون شلواره رفت :))) ۴. براش یه جفت جوراب عروسکدار خریدم خیلی دوسشون داره. همون وقت که نشونش دادم، سریع جوراباش رو درآورد گفت اینا رو بهم بپوشون. بعد که پوشید، یکی یکی به همه نشون داد و ذوق کرد. موقع رفتن، باباش جوراب قبلیاش رو برداشت، آرتمیس میگفت دیگه اونا رو نمیخوام. دفعه بعد باز جوراب عروسکیها رو پوشیده بود. بهش گفتم جورابات چه خوشگله عمه. خندید و گفت: تو خریدی. ۵. یه عروسک بافتنی دارم، موهاش رو مث آنه شرلی دو تایی بافته. یه بار سارا موهای منم دو تایی بافته بود. آرتمیس از مشابهت موهای من و عروسک ذوقزده شد. هی موهامون رو میگرفت میچسبوند به هم میگفت: نیگا! عین توئه! دفعه بعد که اومد اینجا، دوباره عروسک رو برداشته به موهاش دست میزنه و به من که موهام رو گوجهای بستم می گه: موهای تو کو؟ و بعد اصراااار که موهات رو مثل صغری خانوم (اسم عروسکه, ...ادامه مطلب
بقیه بچهها رفته بودن و ما دو تا هنوز دور میدون نقش جهان قدم میزدیم و گرم گفتگو بودیم. یه پالتوی چسبون قرمز پوشیده بود و موهای شکلاتیش، از زیر کلاه منگولهدار قرمزش رو صورتش ریخته بود و یه آرایش نسبتا غلیظ داشت. درست جلوی عمارت عالیقاپو رسید به اینجای حرفش که از وقتی برای استخدام آموزش و پرورش دعوت به مصاحبه شده، دیگه تو پروفایل و جاهای دیگه، عکس بیحجاب از خودش نمیذاره تا وقتی خرش از پل بگذره. گفت واسه تحقیقات محلی اسم منو داده و یه وقت لو ندم که چادری نیست و حجاب نداره. خندیدم و گفتم: الی فقط دعا کن به من زنگ نرنن که آیندهی شغلیت به باد فنا رفته! اینو به حالت شوخی گفتم ولی خودمم نمیدونستم اگه زنگ بزنن چی باید بگم؟ و لذا عمیقا آرزو کردم که زنگ نزنن. نزدن. الی هم استخدام شد. نمیدونم چهطور معلمیه ولی ۵_۶ ساله که داره کار میکنه. یادمه اون روزها فکر میکردم این سیستم با این وضع استخدام کردنها، داره دورویی و تظاهر رو تو مردم تقویت میکنه و نمیذاره خودشون باشن. حالا چرا یاد این قضیه افتادم؟! به خاطر رفتار خیلی از آدمها تو این روزها و شنیدن و خوندن مداوم جملاتی مثل: هیچکدوممون حال دلمون خوب نیست و حوصله یلدا نداریم... ببخشید تو این اوضاع دارم پست شاد میذارم... من که دیگه اصلا حال و حوصله بیرون رفتن و دور همی ندارم... من آنفالوت میکنم چون تو خوشحالی... و.... میدونید؟ حس میکنم با ایحاد فشار عمومی روی آدمها که: "باید غمگین باشید و همه تمرکزتون روی حوادث تلخ این روزها باشه و هیچ تفریح و خوشی و حتی بگو و بخند و دورهمی نداشته باشید" داریم مردم رو وادار به دورویی و خودشون نبودن میکنیم. چرا ما باید بابت شادیهامون از بقیه عذرخواهی کنیم؟ چرا باید وانمود کنی, ...ادامه مطلب
از اونجایی که این دیدار، وبلاگی بود نه کانالی! ترجیح دادم اینجا هم منتشرش کنم :) قرار بود ساعت ۹:۳۰ برسه. ولی تا نزدیک ظهر خبری ازش نبود. من تو غرفهها گشت زدم و کتابهایی که میخواستم رو گرفتم. ساعت ۱۲:۱۰ نشستم یه گوشه و نت رو روشن کردم. دیدم که ساعت ۱۰ واتساپ داده که: سلام "فکر کنم کتابها روخریدی تموم کردی و ما هنوز تو راهیم با این راننده مردنی , ...ادامه مطلب
۱. صد بار اومد زل زد تو چشمام گفت: خاله! بیا! بعد دیدم نه، فقط به من داره میگه خاله. بقیه عمهن. تست کردیم! باباش گفت: عمه کو؟ اشاره کرد به نوشین. گفت: خاله کو؟ اشاره کرد به من!, ...ادامه مطلب
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید: <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align=""> بخوانید, ...ادامه مطلب
از اونجایی که این دیدار، وبلاگی بود نه کانالی! ترجیح دادم اینجا هم منتشرش کنم :) قرار بود ساعت ۹:۳۰ برسه. ولی تا نزدیک ظهر خبری ازش نبود. من تو غرفهها گشت زدم و کتابهایی که میخواستم رو گرفتم. ساعت ۱۲:۱۰ نشستم یه گوشه و نت رو روشن کردم. دیدم که ساعت ۱۰ واتساپ داده که: سلام "فکر کنم کتابها روخریدی تموم کردی و ما هنوز تو راهیم با این راننده مردنی , ...ادامه مطلب
۱. مامان رفته خونه دادا و آرتمیس برای اولین بار کلی تحویلش گرفته. حالا به من میگه: فهمیدم تقصیر توئه که طرف من نمیاومد. تو نبودی کلی با من بازی کرد!, ...ادامه مطلب
هر وبلاگی پشت صحنههایی دارد! کامنتهای خصوصی رد و بدل میشود. رفاقتهای یواشکی شکل میگیرد. قرار مدار گذاشته میشود. کامنتهای خاص و گاهی مشکوکی میگیریم که هیچ وقت تاییدشان نمیکنیم. کامنت ناشناس خصوصی میگذاریم. مزاحم میشویم یا مزاحممان میشوند. درخواستهای بیشرمانه میدهیم یا دریافت میک, ...ادامه مطلب
دفترچه بیمه و برگه دستور پزشک را گذاشتم روی میز متصدی پذیرش و زل زدم بهش! همان طور که دفترچه را نگاه میکرد پرسید: «مجردی؟» گفتم: «بله». _ «شناسنامه همراهته؟» _ «نه.» _ «پس من از کجا بدونم مجردی؟ , ...ادامه مطلب
1. فاصله سنی آرمین با اولین خواهرزاده ها (سپهر و نرجس) حدودا شش سال بود. آرمین از این که در این سن کم دایی شده بود به خودش می بالید و به دوستانش فخر میفروخت؛ طوری که آنها به خواهرهایشان غر میزدند که چ, ...ادامه مطلب
دو شب پیش من و نوشین و بابا، هر سه با هم خواب آرمین را دیدیم! در خواب من، آرمین 5-6 ساله بود و درست مثل بچگیهایش در حیاط خانه مادربزرگ، به همه جا سرک میکشید و سر حوض و گلدانها میرفت و برای خودش خوش , ...ادامه مطلب
من بعد از انتخاب کتاب، وقتی میخوام تایید نهایی و پرداخت رو انجام بدم، سایت مثل خنگها زل میزنه تو چشمام و هیچ کاری نمیکنه! نمیفهمه میخوام براش پول بریزم!!!!, ...ادامه مطلب
۱. اگه خود خدا منو برداره ببره اونجایی که تو هستی و بگه: "خودت ببین چقدر خوشحاله... ببین چقدر بهش خوش میگذره... ببین از همه چی راضیه... ببین اصلا ناراحتی نداره... ببین چه جوری هواشو دارم..." من جواب م, ...ادامه مطلب